روزشمار عملیات های دفاع مقدس

نوار زمان هشت سال جنگ تحمیلی

کد خبر : 54562
تاریخ خبر : 1403/07/11-14:55
تاریخ به روز رسانی : 1403/07/11-14:59
تعداد بازدید : 206
نسخه قابل چاپ

دست نوشته پاسدار شهید مرتضی عباسی مقانکی (۲)/ آموزش نظامی در پادگان الله اکبر

پاسدار شهید مرتضی عباسی مقانکی در دست نوشته خود شرح حالی از آموزش نظامی در پادگان الله اکبر واقع در اسلام آباد غرب قبل از عملیات زین العابدین (ع) را بیان کرده است.

دست نوشته پاسدار شهید مرتضی عباسی مقانکی (۲)/ آموزش نظامی در پادگان الله اکبر
دانلود فایل ضمیمه PDF
پاسدار شهید مرتضی عباسی مقانکی در تاریخ ۱۶ شهریور ۱۳۴۴ در تهران چشم به جهان گشود. وی همواره در تظاهرات و راه پیمایی ها علیه رژیم پهلوی شرکت می کرد. مرتضی با آغاز جنگ تحمیلی عازم جبهه حق علیه باطل شد و سرانجام ۲۲ بهمن ۱۳۶۴ در عملیات والفجر ۸ به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

ادامه متن دست نوشته ای را که از این شهید والامقام به یادگار مانده است، در ادامه می خوانید:
شب بود که به برادر عبدالعظیمی معرفی شدیم، ایشان با ما سلام و علیک کرد و جای ما را مشخص نمود و ما نیز مشغول استراحت شدیم در همان حین بود که با برادر شکرالهی کریمی آشنا شدیم ایشان برای ما پتو و اورکوت تهیه کرد و با ما رابطه برادری ایجاد نمود، خلاصه کم کم با بچه های مخابرات آشنا شدیم.
با برادر الوندی، حسینی، یوسفی، شیروانی و زارع و همه بچه های واحد و کم کم در رزم های شبانه نیز با مسئول گردان که برادر شهید برادر عیدی و با معاون ایشان برادر قدیانی که ایشان نیز به شهادت رسیدند و مسئولین گروهان ها یکی از آن ها برادر لشگری و معاون ایشان و خلاصه با همه بچه های مسئول آن گردان (عمار) آشنا شدیم.
حدوداً ۱۵ روز در پادگان بودیم که یک روز برادر عبدالعظیمی ما را جهت تیراندازی به میدان تیر پادگان (الله اکبر) برد و همه ما نفری ۱۰ عدد فشنگ داشتیم همه تیراندازی کردیم در وقت برگشت برادر مسئول مان با ما کمی ورزش و نرمش کار کرد و با خواندن سرود ما بسیجی ها به ساختمان بازگشتیم و شب ها دعای توسل و شب های جمعه دعای کمیل برگزار می شد و بچه ها هم شرکت می کردند.
تا اینکه یک شب مانده بود به عملیات زین العابدین علیه السلام ما و برادر دولابی که ایشان معاون یک گروهان بودند دعای توسل را بر پا کردیم و خلاصه دعا تمام شد و به خواب رفتیم.
تا اینکه صبح روز بعد ما را جهت توجیه نقشه عملیات به خط کردند و برادر قدیانی برای ما منطقه را توضیح دادند و یک روحانی جوان که ایشان سید نیز بود به نام حاج آقا شهیدی نیز به گردان معرفی شده بود که ایشان نیز برای بچه ها کمی صحبت کردند و مراسم به پایان رسید و به آسایشگاهی رفتیم.
صبح روز بعد به خط شدیم تا به منطقه اعزام شویم، اتوبوس ها آمد و نیرو ها همه خوشحال، گروه هان ها به ترتیب سوار اتوبوس ها شدند و حرکت کردند ما (بچه های مخابرات) و مسئول گردان و روحانی گردان نیز در یک اتوبوس سوار شدیم و حرکت کردیم، حدود ظهر بود که که به پایگاه شهید بهشتی رسیدیم و در آن جا نماز خواندیم و نهار خود را خوردیم.
ادامه دارد...

برچسب ها :

نام*
ایمیل*
نظر*


© 1397 کلیه حقوق محفوظ است | طراحی وب سایت
x - »